
آرشیو مطالب حسن خلج


همان حدیث که از داغ آن دهن می سوخت

دل مجنون همیشه با لیلاست

پاشو کم کم پاشو با هم تا حرم راهی نمونده

بنشینم و از سوز جگر ناله برآرم

بیش از این ای یوسف لیلا ندیده دیده ای

کمرم خم شده تا خوش قد و بالا شده ای

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

او دختر کوه و خواهر دریا بود

هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد

یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود

اگر این است تاثیر شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن

چون نسیمی به روی دشت افتاد

عمه چه عمه ای همه مدیون عمه ایم

تقدیر تو خواهرم چنین بود دیدم که حجابت آستین بود

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

گلی که خود دادم پیش و تابش

ای آب جهان مهریه مادر تو

به نی چون غنچه ای بی رنگه اصغر
