
آرشیو مطالب حسن خلج


کربلا آرزوی منه

روضه

و فدیناه بذبح عظیم

بارون نمیباره بخواب رقیه بیداره بخواب

لالایی غنچه پرپر

آن کودکی که دهر از آن تشنه تر نداشت

علی علی، لعنت به دشمن علی

روضه

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی

عهد و پیمان نه چنین بود میان من و تو

غروب نیست خدایا

به نیزه دار بگو چند گام پیشتر آید

خزان زود هنگام تو ای گل

از علی آموز درک فیض شب

باد انگشت های خونین را

دوباره باز اومدی و با ما همخونه شدی

تا سایه تو بودی

بی تو هزار گوشه دنیا صفا نداشت
