
آرشیو مطالب حسن خلج


با آنکه حال و روز زمین زمان بد است

شکر خدا که دست به دامان روضه ایم

خنده بر پاره گریبانی ما می کردند

هر چه زدند شوکت من کم نشد حسین

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت

امروز نبردی دل دیوانه ز دستم

چون تو ای لاله در این دشت گل پرپر نیست

بابا اسیر زخم زبان ها شدم ببین

السلام علی ساکن کربلا

آن روز تا که تیر به حلق پسر نشست

از روز اولی که خدا آفریدمان

بلا کشیده هجرم ستم رسیده هرمان

در آسمان غربت من یک ستاره نیست

حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن

دوباره مرغ دلم پر بسوی عشق کشید

پیاده آمدم آقا ببین که می لنگم

من باغبان باغ به آتش کشیده ام
