
آرشیو مطالب وفات حضرت زینب سلاماللهعلیها


به روی نیزه از آسمون دمیده

من کیم خار گلستان تو یابن الزهرا

چه حیف شد که نمردم

و دست مردم این شهر عجیب سنگین است

سری به نیزه بلند است

اگر زبان مرا نی توان گفتن هست

هر روز من به یاد تنت گریه میکنم

مونده دو چشمم به در ای عزیز زینب

گهواره میبینم گریه میکنم

داره زبونه میکشه چه آتیشی توی قلبم

عالم ببینه شور و شینم

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد

ح س ی ن تلک آیات الجنون

داد قربانی دو کودک

دستام و ول نکن

شبای با تو بودن دوای زندگیمه

در آن نفس که بمیرم

دوباره دل من میون موج خون نشسته
