
آرشیو مطالب


مادر برای عمر کمت گریه می کنم

از سر سفره مادر پا گرفتم

مثل مادر هرجا که بری

حرمت خواهش چشمای منه

وا اماه

به تیغی حیف گیسویت گسستند

بدون ماه قدم میزنم سحر ها را

فضلش چنان باشد

ای کاش غریب نمی موندی

آب به لب های تو رو زده

ای به حیدر دلبر و دلدار

العطش کودکان ناله و اشک رباب

مردم بهم شیر آفرین نمیگن

به چه روزی افتاد علمدارت

دختر فکر بکر من

در میان شعر تو بانو اگر حاضر شدم

زهرا همان که در سحر آفریدنش

می نویسی روی عرش دفتر
