
آرشیو مطالب سیدمجید بنیفاطمه


آن دم که در پس در پهلوی من شکست

از بارگاه قدسی و افلاکی خدا آمد به گوش اهل سماوات این ندا

بابی انت و امی حسین

تا کاظیمینش با دل خون

مرا به جرم و خطایی که مرتکب نشدم

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

در بارگاه قدسی و افلاکی خدا

حرم شده فکر هر روزم

دلم تنگه ، دلم تنگه يه اذون بلاله

هستم غلام قبر و بر عالمی سرم

بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما

تو بی ابتدایی و بی انتها

تو ساحل آسمون نگاهم

سینه ام رو سپر میکنم میگم آقام علیه

جاده ها خلوت و بی عبوره

چشمه چشمه دل زلال

برسانند اگر تربت دلداران را
