
آرشیو مطالب دهه اول صفر


باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

خوشی ز عمر ندیده خدا نگهدارت

من بحر نهفته در سبویم فریاد شکسته در گلویم

نفسم رفت از نفس زدنم

ای نور قلب عاشقم شمع این خانه تویی

من گریه میکنم به سر از پیکری که نیست

بابا بابا بابا

نیمه شبه ولی خوابم نمیبره

شب تا سحر به گریه خود خو گرفته ام

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

بیا بیا به کنارم دگر توانم نیست

از انتظار خسته شده چشم های من

برگرد مسافر که بدنیا خبری نیست

هر کس غمم شنید غم خود ز یاد برد

رواق منظر چشم من آشیانه توست

ای شامم را تو سحر از چه دگر سخن نمی گویی

دلم به یاد تو ای دوست خلوتی دارد

اولین روز است بی گهواره میگردی علی
