
آرشیو مطالب نریمان پناهی


برادر جان دعا کن خواهرت زینب بمیرد

لرزه بر دست من و پیکر تو میلرزد

میریزه رو صورتت اشک چشام

همراه بابایی هم قد سقایی

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است

چشماش از بی وفایی تر

علی المحروم من ماء الفرات واویلا

میزنم صدات چه لذتی داره

یه خرده آب طفل رباب

تو رفتی و برا زینب چی غیر اشک و آه مونده

ای کشته فتاده به هامون حسین من

اللهی حرمه آتش بگیری

ای شش ماهه گل من اصغر من

هرگز نرود از نظرم

مانده ام بعد تو ای سلسله گیسو چه کنم

مادر که میکنه گریه برات واویلا

تو افتادی من افتادم

ای پسر من پدر پیر توام
