
آرشیو مطالب محمود کریمی


یگانه یار حیدر

بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما

روایت می کند چشم سیاهت روشنایی را

در قتلگاه خونین عباس با وفا گفت

عمو جان حرم آب ندارد

کیستم من سائلی در پای دیوار شما

نگاه بی رمقت شده قاتل جونم

رنگ پاییز به دیوار بهاری افتاد

نیمه شب باد خزون

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

این روزهای آخر عمرت بیا بخند

مدینه شد قفسم

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

میمیرم از بی قراری

دلم از حوضچه اشک وضو میگیرد

کسی نمیدونه من میدونم

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

مرو ای امید تنهای من
