
آرشیو مطالب محمود کریمی


مولاتنا فاطمه الزهرا

شبا که گریه میکنی گریه ام میگیره

ای کشته دور از وطن وای

حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست

اون داغ بی بهونه دلها رو میسوزونه

بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما

سایه ی حرم تو روی سرمه حسین

شاهی که ولی بود و وصی بود

هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است

بال من رو به آسمان باز است

کاش میمردم نمی دیدم حال مادرم پریشونه

چشمی که در مصیبت تو تر نمی شود

ای دل دلشکستگان عاشق ومبتلای تو

اگر مرا رها کنی تو را رها نمی کنم

جان بر کف و اشاره جانانم آرزوست

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

هزار مرتبه گر سر برند از بدنم

به لبانت سخن نمی آید به پرم سوختن نمی آید
