
آرشیو مطالب محمود کریمی


می رسد از منبر کوفه ندای او به گوشم

ای که در آسمان هر غمزده مهتاب تویی

اون که تو رو برا دل آفریده

ای ماه من به نیزه اعدا چه میکنی

همه فقیر تو هستند و خضر و موسی هم

پرم شکسته مثل کبوتر

تو غروب بی نشونی

باید سر ما را به طنابی بزند

ای ماه زیبای فاطمه

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

بی تاب بی تابم دلتنگ اربابم

مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست

بابا بی تو بی تابم

ای گل نیلوفر من

امشب آمد به برم آفتاب سحرم

به زحمت تکیه بر دیوار میکرد

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

دلبری کار چشات
