
آرشیو مطالب حسن خلج


دریغا کوفیان پروا نکردند حسین

عهد من با لب شیرین تو امروزی نیست

زهرا همان کسی است که بیت محقرش

زهرا جان اگر می توانی بمانی بمان

هرگز مباد آنکه سر زلف وا کنی

روضه

سیل هجران تو بانو این دل و ویروونه کرد

چنان غبار مرا روزگار داد به باد

آقای من به جان تو شرمنده تو ام

ای سایه امید و محبت ز سر مرو

بهار است و من آن بلبل که ترک آشیان گوید

نشنید کسی که خون فشان دیده نشد

ای لاله راز داغ دلت ترجمان مرو

یا ایها العزیز

دیده شد دریای اشک

روضه

غم عشقت بیابان پرورم کرد

این همه راه دویدم ز پی دلدارم
