
آرشیو مطالب حسن خلج


در یاد داری یک زمان من بودم و تو

تاریخ مثل ساقی کوثر نداشته است

چو گنج از چه به خاک سیه نهان شده ای

ما را همه روزه یار و محرم غم توست

یار جوون من دیگه رفته ز دستم

رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی

تا طفلی میگه آب گریه ام میگیره

چشمه کوثر اگر به راه بیفتد

مقتل نوشت آه و یعنی تمام شد

طوفان درد فاطمه ام را نشانده بود

چشمت زدند بس که تماشات میکنم

می شویم امشب با اشک دیده

شاهم ولیک تاج سرم را شکسته اند

من تا به کی سرم رو به زانو بگیرم

چرا دیر می شد اگر مانده بودی

ثمر عشق به جز خون جگری نیست که نیست

ای گل خزانم آتش زدی به جانم

ای همه قرارم نری که بی تو علی خونه نشینه
