
آرشیو مطالب حسن خلج


روضه

نوای غم دلم دوشی نمی زد

در چشم های تو خدا را دید مولا

تا می شود ز چشمه توحید

از بازی عجیب فلک آه می کشیم

آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم

تا که زدم غوطه به دریای فکر

در شهر پر از فریب بودن سخت است

غریب و خسته و بی غمگسار میمیرم

تاول دستامو نگا کن

در پیچ و خم غم گذرش خورد به دیوار

چه حالی دارد آن مرغی

فضا سیاه شد از دود آه اهل حرم

به سفلگان ستم پیشه همسفر گشتم

سومین گنج شاه کرب و بلا

پیراهنی که دوختم بهر محسنم

دلداده باید بود و از دلدار باید خواند

ز سیل اشک چو نخل خمیده بر لب جویم
