
آرشیو مطالب حسن خلج


آمدی رفت ز دل صبر و قرارم بنشین

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

روضه

هر آنکه جانب شاه بلال نگه دارد

چو دید پیکری اندر میان خون

نیازی نیست روضه سر بیاید

روضه

لبش ترک ترک و در کنار دریا بود

ذکر امیر المومنین

من از خاک پای تو سر بر ندارم

دوباره آمده ام تا دوباره جان بدهم

فاطمه آیینه کمال پیمبر

منت خدای را به غمت مبتلا شدم

دلداده باید بود و از دلدار باید خواند

دیده شد دریای اشک

چه حالی دارد آن مرغی

چه غضه ها که نخوردیم برای همسایه
