
آرشیو مطالب حاج منصور ارضی


دری که رنگ آن به عقیق یمن زده

حسن غریب مادر

مدتی هست نشسته ات و سرش در تشت است

سایه دستی میان قاب چشمان ترش

زهر آتش شد و بر زخم دلی

خون دلها می ریزد از لب یاقوت تو

همنفس آهم و تنها ترین ماهم

ذکر توام و صحن و سرایی که نداری

ای امام بی حرم یا حسن مولا

دل عاشق که بی دلبر نمیشه

روضه پایانی

تو را خدا نگذارید تا خدا بپرم

عبا کشیده به سر غربتی نهان دارد

یا غریب الغربا

منم که بین طوطیان گرم ترانه توام

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد

آمد از راه و کشیده است عبا را به سرش

آسمان زیر سرت بود زمین افتادی
