
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


شهر مدینه شاهد یک اتفاق تلخ

من در پناه چشمهایت سرفرازم

بیایید بریم خرابه

زیارت آمده این بار سروی که خرامان نیست

غش کرده دخترش اشکای خواهرش

ای دختر عزیزم غم میرسه به آخر

آنقدر می روند و می آیند

کسی یکبار نپرسید از من تو اصلا پدر داری یا نه

آنچنان داغ تو بر روی دلم سنگین است

اشکاتو پاک کن پسرم مرد که گریه نمی کنه

بیایید بریم مدینه که دل در التهابه

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

هی داره زمین میخوره مادر

بی تاب و تب خسته حالی بود

می رود امشب ز خانه یار هجده ساله ام

حالا که زخم های توی مرهم گرفته است

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم

روضه
