
آرشیو مطالب شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها


از زندگی ات آه تو را سیر نکرده

نقابی زن به رخسارش که حسن او نهان گردد

تا جان نداده مادرت از جا بلند شو

لبم بوی پدر دارد عمو دجان

من نخل شکسته ی حسینم

عمه دیگه بی حوصلم من

از اوج آسمون میان به کربلا

انقدر بی تابم که خدا میدونه

هر شب از خونه میرم بیرون به عشق هیئت

آتش جان مرا کم شعله ور کن

ای سر بریده که از من بریدی

ابر مستی تیره گون شد

وقتی دلتنگم نمیشه برم

چه خبره بازار شام

بابا جون اومدی

خبر آمد که ز معشوق خبر می آید

قتلگاه و آفتاب داغ

اشکای روضه ی تو قیمت داره
