
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


ای همسفر آهسته تر

روضه

تو که از یاد بردی در قفس

از بس گندم دستاس کرد

غم های تو برای من

قصه عمرم می رود امشب رو به پایان

زهرا آتش مزن به جانم

مثل آفتاب لب بوم شدی

صلی الله علی الباکین علی الحسین

ای آشنای در سفرم

اسما بریز آب که قلبم مذاب شد

بعد یک غسل شبونه

غرق خون شد از داغ تو قلبم

آرام و مخفیانه می برمت ز خانه

غم و دردت نمی گردد فراموش

حیدر به شور و شینه

کی میگه عاشقی کار پروانه نیست

ما آه سرد از دل مضطر کشیده ایم
