
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


دلگیره چقدر مدینه

من فدای راه عشقم

روز محشر جان شیعه در امان فاطمه است

یا ام ابیها یا فاطمه الزهرا

مادر مادر بیا با نگاهت

مرا پرسی که چونم

گلویم را گرفته یک بغض دیرین

گاهی میان خانه قدم میزد و

غروب مدینه است نگاهت

مادر بیا نگاهی بر اشک مجتبی کن

دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه

یا ابی عبدالله

از همین راه دور دلمو من روونه می کنم

از این محله رد شدی اما ندیدمت

وقت غروب عمر من خون جگر شده

سلام ای سرو سر خاکستر نشسته

قصه عشق و جنونه

خدا خودش میدونه فقیرم
