
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


بگید چاووش بخونه که غم از دل امون برده

دارد زمان آمدنت دیر می شود

روضه

ای سرو سری نمانده ز عشقت به خاک نیست

به یک نگاه تو بیمار می شود دل من

روضه

چشمامون چه بی قراره

بگید چاووش بخونه که غم از دل امون برده

پروانه ایم و کاش که خاکسترت شویم

سر خاکت دوباره آمده ام

کنار برکه چشمم نگاه توست مقیم

زهرای من پروانه وار دور تو گشتم

در سوخته و به ما دگر سر نزنید

منم و کعبه کویت

نه نسیمم که بر کوه و چمن سر بزنم

گرد ملال آینه ها را گرفته بود

شبای فاطمیه حکایت دلای خسته است

مرد میدان دین بی سپاه است
