
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

سالی گذشت و وقت حساب و کتاب شد

بیایید بریم مدینه که دل در التهابه

شهر مدینه شاهد یک اتفاق تلخ

وسط شعله ها اشک تو چشم دختر می لرزه

سبد سبد بیارید

در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری

آنچنان داغ تو بر روی دلم سنگین است

بی تاب و تب خسته حالی بود

بیایید بریم مدینه که دل در التهابه

اشکاتو پاک کن پسرم مرد که گریه نمی کنه

هی داره زمین میخوره مادر

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

من در پناه چشمهایت سرفرازم

زیارت آمده این بار سروی که خرامان نیست

بیایید بریم خرابه

ای دختر عزیزم غم میرسه به آخر

کسی یکبار نپرسید از من تو اصلا پدر داری یا نه
