
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


چه روزای دلگیر و سردی

ای سرو سری نمانده ز عشقت به خاک نیست

روضه

دارد زمان آمدنت دیر می شود

سه ساله دختر کجا و

ای همسفر آهسته تر

باور نمیکنم که پریدی ز باورم

ای روشنایی سحر فاطمیه ام

میمیره امید دلامون

رنگ پاییز به دیوار بهاری افتاد

فاطمیه دلا پریشونه

عشق تو را بدونش غریبانه میبرند

سحرا که بوی یاسو برای من نسیم میاره

انا العباس واویلا

گاهی برای همرهی ات یار می شویم

روضه

خدایا دل من داره میره کنار علقمه

الا مادر به قربون جمالت
