
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست

بیا بی تو جهان تنهاست

نیلوفری که عمر کمش قدر آه بود

شبای فاطمیه حکایت دلای خسته است

میخونه دلم عاشقم

بر سر زلفش اسیرم

شکسته بال ترین میل پر زدن داری

ای آفتاب زهرا عجل علی ظهورک

قصه عمرم می رود امشب رو به پایان

الا ای همسفر کمی آهسته تر

حیدر امیر المؤمنین

باید ز کرامت زهرا به قیامت

مادرم نیمه جونه میدونم نمیمونه

چه عجب صفای خونه پر زدی به این ویروونه

ساعتی را با غریق غصه سر کن ای بلال

کی به پیشانی تو سنگ زده

روی نیزه غریبی سر بابام نشسته

خوشا آن که خواست شما را
