
آرشیو مطالب محمدرضا طاهری


می رود امشب ز خانه یار هجده ساله ام

سری به نیزه بلند است

فاطمیه گلهای یاسم پرپر میشه

الا که صاحب عزای تمام غم هایی

مادر نرو تو پشت در

مردم پس از عروج پیمبر چه بد شدند

مادر نرو تو پشت در

بای ذنب قتلت

بین در و دیوار و مردم چه تفاهم بود

تا زنده ام ز درگه تو پا نمی کشم

وقتی که نقش روی تو لبخند می شود

شعله بر دامن بهار افتاد

دیگه نمیبینه چشام نفس به سختی میکشم

نو گل من مظلوم است

هوایی که با آن نفس میکشم

رفتی و داغ فراقت به جگر سنگین است

اشک هم بعد تو در دیده تر سنگین است

خدا رو شاهد میگیرم جونی نمونده به تنم
