
آرشیو مطالب حسن خلج


کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد

ز یاد گودال تنم میلرزه

لبم بوی پدر دارد عمو دجان

تا جان نداده مادرت از جا بلند شو

نقابی زن به رخسارش که حسن او نهان گردد

از زندگی ات آه تو را سیر نکرده

همای اوج سعادت به دام ما افتد

وصال او ز عمر جاودان به

زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد

شامیان چرا حیا از جد ما نمیکنند

انتظاری مانده روی گونه ای پژمرده ام

شب تاریک بود و بادیه سرد

پروانه سوخت شمع فرو ریخت شب گذشت

زبان خامه ندارد سر بیان فراق

کسی از شامیان ایمان ندارد

من آن مجاهد نستوه خردسال اسیرم

در به در خرابه هام زندونه این دنیا برام

کسی از شامیان ایمان ندارد
