
آرشیو مطالب حسن خلج


تا سایه تو بودی

برادرم چی به سرت اومده

بی تو هزار گوشه دنیا صفا نداشت

زینب چو دید پیکر آن شه میان خاک

غروب نیست خدایا

به نیزه دار بگو چند گام پیشتر آید

عهد و پیمان نه چنین بود میان من و تو

خزان زود هنگام تو ای گل

من کجا و مادری کردن برای آل عصمت

تا می شود ز چشمه توحید

شاه چون باز شکاری پر گرفت

برخیز ماندنت اینجا صواب نیست

یاعلی مالک ملک دلی

برخیز ماندنت اینجا صواب نیست

سقایی تو گشت محول به چشم من

از علی آموز درک فیض شب

دوباره باز اومدی و با ما همخونه شدی

باد انگشت های خونین را
