
آرشیو مطالب حسن خلج


تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

تیری که استخوان علمدار را شکست

گلی که خود دادم پیش و تابش

ای آب جهان مهریه مادر تو

با زبان لعل لب خشک مدارا نکند

به نی چون غنچه ای بی رنگه اصغر

اولین روز است بی گهواره میگردی علی

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

ای نور قلب عاشقم شمع این خانه تویی

خوشی ز عمر ندیده خدا نگهدارت

من بحر نهفته در سبویم فریاد شکسته در گلویم

نفسم رفت از نفس زدنم

روضه حضرت عباس

داداش پهلوونم

مشک آب برای حرم نداشت

مروه زینب صفا امام حسین

آهسته آستین به دهن گریه میکنم

روضه
