
آرشیو مطالب حسن خلج


ز جا خیز و بین ای جوانی زینب

فاتح شامم و باز آمدم از شام

زیارت اربعین

اگرچه غم دل من را به داغ مهمان کرد

انقده بی تو گریه کردم

روضه

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم

زبان خامه ندارد سر بیان فراق

پهلو گرفته است از اشک چشم سوخته

به ماه آسمون میگفت شمع شبستون منی

میدونی چرا رمق تو زانوهام نبود

ساحل زخم گلویت دل دریای من است

روضه

روضه

حس خیال شعر مرا بیشتر کنید

مجلس تمام گشت

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
