
آرشیو مطالب حسن خلج


از یار خود جدا شدن آسان نیست

اینجا کجاست بزم عزایی که سوخته

حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند

روضه

ای آفتاب آینه دار جمال تو

آی اگر دست پدر بودی به دستم

عمه حلالم کن خیلی زحمتت دادم

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

انکار خدای ازلی نتوان کرد تفریق رسول از ولی نتوان کرد

تا تو نگاه میکنی کار من آه کردنست

ای که چشم ملک العرش برای تو گریست

باز این چه شورش است

سرچشمه تمامی اندیشه های ناب

ای مادر چهار آفتاب ادرکنی

ای همه میل دل من سوی تو

روزگار دلگیر از زندگی شدم سیر

ببین چگونه چشم من پر از خیال و خواهش است
