
آرشیو مطالب حسن خلج


آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته

مناجات

بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شب

به غیر وادی عشق تو نیست وادی ما

بگذار کمی عرض ارادت بنویسم

زینب به مقتل آمد از جانش خبر نیست

موجود به جز ذات علی کیست بگو

در صبح ازل شاهد و مشهود علی بود

هر دل که شکست ره به جایی دارد

همه میگن خدا تکه

نور افلاک نور فلک از جبین تابنده اوست

تا افتد اشک چشم من به روی صورت اصغر

ز ضرب تیر چنان دست و پای خود گم کرد

اگر کفر اگر دین تو را می پرستم

تو نور امیدی تو نبض خورشیدی

هر روز پای مرثیه های تو سوختم

خوشبخت آنکه نوکر مولای قنبر است

خورشید به دیدنش خجل می آید
