
آرشیو مطالب حسن خلج


یار فتانه دم از عالم شیدا می زد

فریاد ز ذره ذره هستی برخاست

اگر نمی شد خلق احمد، خلقت دنیا نمی شد

تاج شرف عالم و آدم زهراست

مردم دنیا پرست دون پر می کنند بسمل در خون تپیده را

تو چشمه زلال حیاتی که گفته اند

گفته اند که محور وجودی زهرا

خوشبخت آنکه نوکر مولای قنبر است

ذکر علی

خورشید به دیدنش خجل می آید

خدا دوباره خودش را شبیه مردم کرد

گفتن از تو چقدر دشوار است

آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته

جان آمده جان آمده

روضه

بی سابقه است شب چنین شوریده

انکار خدای ازلی نتوان کرد تفریق رسول از ولی نتوان کرد

ای شامم را تو سحر از چه دگر سخن نمی گویی
